بارهای اولی که به زمین می‌خوردم، نمی‌دانستم می‌شود از زمین افتاد، از آن سقوط کرد و در گستره‌ی کهکشان سفر آغاز کرد

 فکر جاذبه آنقدر سنگین بود که مرا محکم به زمین میخکوب می‌کرد، اما جاذبه‌ای در کار نبود! هر چه بود، بارِ سنگینِ فکرِ جاذبه بود. . .

جام زهرآگین آگاهی، تلخ و شیرین، تمام جاذبه‌ها را به قعر نیستی برد، یا شاید هم از ابتدا جاذبه‌ای در کار نبود؟

هفت دایره‌ی سرگردانی همچون گِرِهی که باز می‌شود، از هم پاشیدند و من سقوط کردم، شاید هم پرواز کردم! در فضایی که جهت معنایی ندارد، پرواز یا سقوط، فراز یا فرود. . . هر چه هست، مأوای خوبیست. . .

شناور شدن در نورِ تاریکیِ آرامبخش، تاریکیِ بخشنده، تاریکی اغماضگر، تاریکی یکدست و بی‌نقص، در سایه‌ی نورهای دوردست. . .

امسال در زمین سال انتظار است، انتظار پروازی دوباره، دیدار با پرنده‌ای دیرآشنا، در اوج سقوط و پرواز از زمین، دوباره یافتمش. هرچند پروازش به کوتاهی فروزش یک شهاب است، اما امیدوارم اینجاآسمانی شایسته‌ی پرواز بیابد. . .

و من هر بار زمان و مکان را به عقب باز خواهم گرداند، تا دوباره و دوباره شاهد شکوه پروازش باشم، تا هر بار از ورودش به قلمرو کهکشان‌ها سرمست شوم. . .

سال سقوط، سال پرواز. . .  

به امید رسیدن، قبل از پریدن. . .

غزال رمضانی، آستانه ی بهار زمردین 1394