«پرسشگر: اگر هم رویا و هم فرار از آن تصور است، پس راه خروج کدام است؟
ماهاراج: هیچ نیازی به راه خروج نیست! آیا متوجه نیستید که راه فرار نیز بخشی از همین رویاست؟ تمام کاری که باید انجام دهید، این است که خواب را به عنوان خواب تشخیص دهید و بشناسید...»

بخشی از کتاب من آن هستم، جلد اول

زمام زمین، همیشه در دست تعداد معدودی بوده و خواهد بود. چه آنهایی که شعار مبارزه با ظلم را می‌دادند و چه آن‌هایی که خود دست‌اندر کار ستم بوده‌اند.

در کمال ساده لوحی فکر می‌کنیم از دوران غارنشینی تا به حال، پیشرفتی حاصل شده و فقط به این خاطر که سر و شکل زندگیمان تغییر کرده، در حال بالا رفتن از نردبان ترقی و کمال هستیم. برایشان برده به دنیا می‌آوریم تا به جنگ به ظاهر حق علیه باطل بروند، اما در واقع فقط از منافع «آنها» دفاع می‌کنیم.  زهی خیال باطل، که زمین هرگز حتی در خواب هم روی صلح را نخواهد دید. نخواهد دید چرا که اینجا صحنه‌ی نبرد است و برای مبارزه طراحی شده. برای نبرد، خیر و شر لازم و ملزوم یکدیگرند. تبلورِ تنها دولتِ صددرصدی کائنات، در ساحلی ماورای این نبرد ممکن است که البته به قول حافظ، عالمی دیگر بباید ساخت، اما شاید نه از نو آدمی...زمین بماند برای همان‌هایی که گمان می‌کنند می‌شود خاکش را به توبره کشید و به دیار باقی برد! جاهای زیادی برای زندگی در کهکشان هست... از آسمان خیال گرفته تا افق روشن جاودانگی، سایه به سایه‌ی عشق، در زمزمه‌ی دل انگیز قلب تپنده‌ی ستاره...موج به موج اقیانوس بهار...

غزال رمضانی، بهار زمردین 1396