به دنبال سکوت هستیم یا هیاهو؟
سپیدهدم دروغین ماتریکس یا صبح صادق معرفت؟
پراوریتی یا نیوریتی؟
از آنجا که قرنهاست در روزگار شعار و عالمان بیعمل و رهزنان طریق زندگی میکنیم، در مقدمهی «قدرت سکوت» و کتابهای قبلی از این مجموعه، تا آنجا که توانستهام به شفافسازی ابهاماتی پرداختهام که خوانندگان آثار عرفانی ممکن است با آنها مواجه شوند، هر چند که این کار حقیقتاً همچون جای دادن بحری در کوزه است. خوشبختانه در این راه آنقدر خرده ستمگر و رهزن و شاعر و عارفنما دیدهام که سره از ناسره، همچون آفتابی در دل سیاه شب آشکار است... در این مقاله، مقدمهای که برای کتاب «قدرت سکوت» نوشتهام، ذکر شده و امیدوارم که مفید واقع شود. بسیار مهم است بدانیم در کجای این راه بیپایان هستیم. راهی که پایانش را فقط قلبی شجاع رقم میزند، شجاعتی برای خاموش شدن ...
به سوی سکوت
آیا در راه بازگشت هستیم یا رفت؟ به دنبال سکوت یا هیاهو؟
مقولهی کهن عرفان در هر فرهنگ و سرزمینی که ایجاد شده، علیرغم تفاوتهای صوری و آیینهای گاه عجیب و اسامی و رسوم مختلف، فقط یک هدف مشترک را دنبال میکند: آزادی... رهایی از بند مشقتها و سختیهایی که در زندگی خاکی و در قالب انسانی مجبور به تحمل آنها هستیم، تا هنگامی که مرگ از راه برسد. این سخنان شاید برای کسانی که زندگی نسبتاً راحتی را در این سیاره میگذرانند (به حساب اینکه اصلاً زمین و زمانی وجود داشته باشد) و زرق و برق زودگذر و فانی دنیا هر روز به نوعی آنها را میفریبد، حرفهایی پوچ و بیمعنا باشد. اما به راستی، چند میلیارد نفر در آرزوی مرگ روز را به شب رسانده و میرسانند؟ چندین و چند یوسف باید هر روز به «زر ناسره» فروخته شوند؟ آسمان تا کی باید کشتی «ارباب هنر» را بشکند و تا چه هنگام باید در انتظار بارش «برف سرخ» بود، تا شاید بخت سیاه «اهل هنر» سبز شود؟ آیا هنوز از دیدن نادانهایی که فلک «زمام مراد» را به دست آنها میدهد، سیر نشدهایم؟ تا کی باید بار گناه فضل و دانش را به دوش بکشیم؟ تا کی؟*
اگر از گروه منتظرانید، پس در راه بازگشت به خانهاید. در عرفان هندی مقولهای مخصوص به این موضوع وجود دارد و در مبحث «پراوْریتی» و «نیوْریتی» به تفصیل به این موضوع پرداخته شده. به طور خلاصه میتوان گفت که پراوریتی زندگی در میان علایق و خواستههای دنیوی است و در این حالت توجه ذهن به دنیای بیرون متمرکز است، نه درون. در واقع این سفرِ رفت است، یعنی هنگامی که روحِ خام و بیتجربه، به دنبال تجربهی جسم، زندگی را در این قالب میآزماید و دیدگاه افرادی که در این مرحله هستند، کاملاً ماتریالیستی بوده و معنویات جایگاهی در زندگی آنها ندارد.
اما نیوریتی سفر بازگشت به خانه است. انسان در این مرحله بیشتر توجه خود را به درون و سرچشمهای که از آن آمده است، معطوف میدارد و توجه زیادی به علایق مادی ندارد. افرادی که در این مرحله از زندگی هستند، به همنشینی با کسانی تمایل دارند که الهامبخش خوبی، راستی و صداقتند. زندگی جسمانی دیگر باعث شگفتی آنها نیست و آمادهی بازگشت به خانه هستند و بارشان را سبک میکنند.**
همهی اینها را گفتم تا به این موضوع برسیم که تعلیمات دن خوان و به طور کل طریق معرفت، برای کسانی معنا دارد که در راه بازگشت هستند. نکتهای که ممکن است در این کتاب برای اهل نظر جالب توجه باشد، پرداخت ویژه به مقولهی در هم شکستن آینهی خودبینی و توجه دن خوان به شعر است که به گفتهی خودش برای ورود به «معرفت خاموش» از آن بهره میگیرد، آن هم اشعار معمولی، چرا که در ادبیات امریکا و اروپا اصولاً چیزی به نام ادبیات عرفانی وجود ندارد. پس اگر دن خوان با تعمق در یک شعر ساده اینگونه به اوج میرسد، در صورتیکه با سیل خروشان اشعار و مضامین غنی ادبیات عرفانی ایران مواجه شده بود، چه میشد؟ او که به قول خودش سرخپوستی زمخت و بیسواد است و این امر بارها در برخوردهایی که با کاستاندا داشته آشکار میشود، چه رازی دارد که ما را اینگونه به خود جذب میکند؟ در اینجا یک پرسش مهم دیگر شکل میگیرد که چرا با وجود سابقهی کهن عرفان و ادبیات عرفانی در این سرزمین، هیچ رد و نشانی حتی از سادهترین گامهای «عملی» وادی معرفت، در کلیت زندگی ایرانیان باقی نمانده؟
بیتردید در هر کوی و برزنی ریاکاران و عارفنماهای متعددی یافت میشوند، یا صوفیان و مدعیانی که به نام عرفان و در اوج خودبینی، خود را قطب و مجذوب و فقیر و ...میدانند و بتپرستان همیشه حاضر در صحنهی تاریخ، باید به دستبوسی و پابوسیشان بیایند...
ما که پیشینهای عظیم در باورها و اعتقادات مذهبی داریم، مانند کاستاندا نیستیم که نمونه ای بارز از انسان غربی مدرن به شمار میآید و دن خوان باید سالیان سال تلاش کند تا مقوله ی روح و وجود نیروهای ماوراءالطبیعه را برایش اثبات نماید. حتی عامیترین مردمان مشرقزمین به وجود این نیروها و قدرت جن و انس باور دارند و آنچه که دن خوان از آن به عنوان هستههای تجریدی روایات ساحری یاد میکند، در سرزمین ما نقل مجلس عام و خاص است، پس مشکل کجاست؟
ریشهی این همه تضاد و دوگانگی را در کجا باید جست و به قول زندهنام علی حاتمی، چرا دستان هنر و ادبیات در این سرزمین همیشه آلوده بوده، حتی از زمان حافظ؟
شاید بتوان یکی از علتهای بیشمار این معضل را در خودِ راویان و شاعران جستوجو کرد که در بسیاری مواقع صرفاً از هنر سخنوری خود بهره میبردند، تا اینکه بخواهند در عمل به سخنان خود پایبند باشند و در بهترین حالت و همانطور که دن خوان اشاره میکند، اشتیاقی گنگ و ناخواسته نسبت به معرفت داشتند و ناگفتنیها راه خود را به کلام آنها باز کرده و الهامبخش اشعار و سخنانشان شده. پس بهتر آن است که ما نیز چون دن خوان، دل و جان به سکوت نهفته در ماورای این اشعار و مضامین بسپریم و از شاعر بگذریم، آنچنان که از پلی میگذریم...
اینکه چرا در این سرزمین همواره پای شعار وسط بوده و به ندرت اثری از عمل به چشم میخورد، بحثی است که در این مقال نمیگنجد و به قول آیزاک آسیموف، نیازمند دانش فراروانتاریخشناسی...
اگر دن خوان کلام ظریفی ندارد و از پیچ و خمهای هفت وادی عشق و عرفان پارسی بیخبر است، اما در عوض عملی صادق و راستین دارد. آنچه که در این کتاب میخوانید، بازگویی وقایع و تعلیماتی است که کاستاندا در وضعیت آگاهی متعالی کسب کرده، به همین خاطر فاقد سیر خطی و توالی زمانی است که در کتب قبلی با آن مواجه بودید. محور اصلی این کتاب پرداختن به «روح» و «سکوت» است و هر چه بیشتر بر این نکته تأکید میشود که سالک با حرف و سخن به سرمنزل مقصود نمیرسد، بلکه با عمل یا بهتر بگوییم، بیعملیِ خود طی طریق میکند. پس باید از میان واژگان که آنها نیز چیزی بیش از تابلوهایی پر زرق و برق نیستند، گذشت و با «قدرت سکوت» و با در هم شکستن آینهی «خودبینی» به رهایی رسید، هرچند در روزگار کنونی که منتفعین ماتریکس و علاقمندان به تثبیت جایگاه بشریت در «موضع غفلت و حماقت» همه نوع ابزار خودبینی را در اختیار انسان قرار دادهاند، رهایی کاری بس دشوار است که گاه ناممکن مینماید.
اما راه برای سالک حقیقی همیشه باز است، حتی اگر یک در میان میلیونها نفر باشد...
غزال رمضانی، بهار زرین 1399
پاورقیها
* اشاره به ابیاتی از حافظ و صائب تبریزی:
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد/ آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند/ تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان/ بخت سیاه اهل هنر سبز میشود
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد/ تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
** برای اطلاعات بیشتر به مجموعهی دو جلدی «من آن هستم» اثر نیسارگاداتا ماهاراج، به قلم همین مترجم در سایت کتابراه مراجعه کنید.